مشاوره خانواده  -  مشاوره  تحصیلی

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

خواهشمند است ما را از ارائه نظرات گرانبارتان محروم نفرمایید.
مشاوره خانواده  -  مشاوره  تحصیلی

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

خواهشمند است ما را از ارائه نظرات گرانبارتان محروم نفرمایید.

(( با ما از عشق سخن بگو ))

 

پس او سر بر آورد و به مردمان نگریست ،

و سکوتی ژرف آنها را فرا گرفت.

پس او با صدایی بلند و رسا گفت:

هنگامی که عشق فرا می خواندتان

از پی اش بروید،

گر چه راهش سخت و ناهموار باشد.

هنگامی که بالهای عشق در بر می گیردتان

خود را در آن بالها رها کنید،

گر چه در لابه لای پرهایش تیغ باشد

و زخمی تان کند

و هنگامی که با شما سخن می گوید 

باورش کنید،

گر چه طنین کلامش،

رو یاهاتان را بر هم زند،

چنان که باد ناملایم شمال،

از باغ وگلستان تان

سرزمینی بی حاصل می سازد.

زیرا عشق،

همان طور که تاج بر سرتان می گذارد،

بر صلیب تان نیز میکشد.

عشق،

همان طور که شما را می پروراند،

شاخ و برگ تان را نیز می زند

و هرس می کند

عشق،

همان طور که از تنه ستبرتان بالا می رود

و نازک ترین شاخه هاتان را

که در آفتاب می لرزند

نوازش می کند

به ریشه هاتان نیز فرود می آید

و آن ها را که در خاک چنگ انداخته اند،

می لرزاند.

عشق،

شما را چون خوشه های گندم دسته می کند

انگاه می کوبدتان، تا برهنه شوید

به غربال بادتان میدهد

تا که از پوسته آزاد شوید

و تا سر حد سپیدی به آسیابتان می سپارد

ورزتان میدهد نرم تان میکند

سپس در آتش قدسی اش گرم تان می کند

تا که نانی مقدس شوید

برای ضیا فت بزرگ خداوند.

عشق با شما چنین می کند

تا رازهای دل خود را بدانید

و بدین سان به پاره ای از قلب بزرگ

زندگی بدل شوید

اما اگر از سر ترس

فقط در پی کام و ناز عشق با شید

بهتر آن است که عریانی تان را بپوشانید،

از دسترس خرمن کوب عشق دور شوید

و به آن جهان یکنواخت و بی فصل بروید

که در آن می خندید

اما نه به همه وجود

و می گریید،

اما نه با همه وجود

عشق چیزی نمی دهد

مگر همه وجود خود را

و چیزی نمی گیرد مگر از دستان خود

عشق ،هرگز جویای تملک نیست و هرگز به تملک در نمی آید

عشق برای خود بسنده است

عشق مستغنی ست

هنگامی که عشق می ورزید

مگویید ((خدا در دل من است))

بگویید ((من در دل خدا هستم))

مپندارید که زمام جریان مواج عشق را در دست دارید

زیرا عشق است که اگر سزاوارتان بداند

جاری جانتان را به سوی دریای خود هدایت خواهد کرد

تمنای عشق این است:تمام کردن خویشتن.

اما اگر عاشقید و تمنایی دارید

تمناهاتان اینها باشد:

آب شدن بسان جویبارو نغمه خواندن در گوش شب.

آشنا شدن با ژرفای درد عاشقی.

احساس زخمهای مسیحایی عشق،

و شادمانه غلتیدن در دریای خون گرم خویش.

بیدار شدن در سحر گاهان،و با دلی بالدار،

ستودن موحبت روزی دیگررا که مهیای

عشق ورزی است

آسودن در بستر نیمروز

و فرو شدن در شور عشق

شبا هنگام با دلی سرشار از نغمه های نیایش

به خانه بر گشتن ،

آنگاه با آوازهای خوشکل دل بر لب

به خواب رفتن و غنودن

 

 



نظرات 2 + ارسال نظر
پائیزه یکشنبه 13 فروردین 1385 ساعت 04:21 http://autumnal.persianblog.com

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم به دنیا اعتباری بیش نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری بیش نیست
من که می دانم عجل را اعتمادی بیش نیست
سرزده می آید و راه فراری نیست
پس چرا...؟
پس چرا عاشق نباشم

«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند،
فقر برای خیلی ها آشناست ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد