مشاوره خانواده  -  مشاوره  تحصیلی

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

خواهشمند است ما را از ارائه نظرات گرانبارتان محروم نفرمایید.
مشاوره خانواده  -  مشاوره  تحصیلی

مشاوره خانواده - مشاوره تحصیلی

خواهشمند است ما را از ارائه نظرات گرانبارتان محروم نفرمایید.

سگهای پوشالی

سگ های پوشالی ( Straw Dogs ) - ساخته ی ماندگار و درخشان سام پکین پا و با بازی های درخشان بازیگزان آن ، از جمله داستین هافمن - یکی از فیلم هایی ست که در فیلم درمانی در فرآیند زوج - س.ک.س درمانی و نیز مشاوره ی ازدواج از آن فراوان بهره گرفته و می گیرم و به ویژه برای شناخت مشکلات موجود در مسئله و معضل شایع روابط فرا زناشویی در ازدواج خانم های دارای اختلال و نیز ویژگی های شخصیتی نمایشی ( Histerionic ) /  مرزی - آشفته ( Borderline ) با مردان دارای اختلال و  نیز ویژگی های شخصیتی درون گرا / تنهایی گزین ( Schizoid / Asperger ) سودمند و بسیار اثرگذار است.

 

فیلم درمانی با فیلم سگ های پوشالی

 

یکی از هیجان خواهی ها و نو گرایی های برخی خانم های دارای اختلال یا ویژگی های شخصیتی نمایشی ( Histerionic ) / مرزی - آشفته ( Borderline )  ، نزدیکی و ازدواج با مردان اسکیزوئید / آسپرگر فرهیخته و اندیشمند است که پس از چندی ، به دلیل ناهم خوانی فراوانی که میان این دو شخصیت وجود دارد ، به درخواست جدایی و  یا برقراری روابط فرا زناشویی ( پیمان شکنی ) از سوی خانم می انجامد.

 

 

این فیلم ، در حالی که این گرایش سال های خامی آغاز ازدواج را به خانم های دارای اختلال یا ویژگی های شخصیتی نمایشی ( Histerionic ) / مرزی - آشفته ( Borderline ) یادآوری می نماید ، ممکن است انگیزه و پشتوانه ای برای آفریدن دگرگونی هایی در خود از سوی  مردان دارای اختلال و ویژگی های شخصیتی درون گرا / تنهایی گزین ( Schizoid / Asperger ) { هم چون نقش با بازی داستین هافمن { پدید آورد !

زوج درمانی و س.ک.س تراپی زوج دارای ویژگی ( trait ) های اسکیزوئید - هیستریونیک یکی از دشوارترین عرصه ها ی روان درمانی و رفتاردرمانی است ، تا چه رسد به زوج دچار اختلال آسپرگر - اختلال شخصیت هیستریونیک که شکیبایی ایوب می خواهد !! 

 

فیلم درمانی با فیلم سگ های پوشالی

 

و آن گاه که شکیبایی افراد دچار اختلال شخصیت اسکیزوئید / آسپرگر  ( Schizoid / Asperger ) و هم چنین آدمیان دچار اختلال شخصیت پرهیز گرا ( Avoidant ) به پایان می رسد ، دچار گونه ای روان پریشی شخصیتی شده و پرخاشگری و خشونت هراس آور روان پریشانه ای - چندین برابر شخصیت های کلاستر B - از خود نشان می دهند. به ویژه آن هنگام که جان و ایمان و باورهای راسخ و استوار دهه های شان در برابر نابودی قرار گیرد.

جملاتی از دکتر شریعتی

 

1-انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.

2- حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را.

3- هر انسان کتابی است چشم به راه خواننده اش.

4- وقتی عشق فرمان می دهد محال سر تسلیم فرود می آورد.

5- حرفهایی هست برای گفتن

گه اگر گوشی نبود نمی گوییم

حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

6- هر کسی به اندازه های که احساسش می کنند هست .هر کسی را بدانگونه که هست احساس می کنند.

7- نعمت بزرگی که خدا به انسان داده این است که از شنیده سکوت عاجز است. 

8- مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.

دو روز مانده به پایان جهان

دو روز مانده به پایان جهان. تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روزخط نخورده باقی بود.پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت ، تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال به راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته ها و انسان پیچید. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی.تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و حداقل این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ چه کار می توان کرد؟ خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم به کارش نمی آید.و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و  گفت: حالا برو زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد؟بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد.زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا برود. می تواند بال بزند او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد، زمین را مالک نشد، مقامی بدست نیاورد ، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن ها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند و بقول ننه مرجان چشم دیدن او را نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد.لذت برد و شرمسار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد و فرشته ها در تقویم خدا نوشتند:امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود..

به نام ایزد هور


 

شب آن پیراهن ددان ،آن تخت بیداد،آن چاه و زباله دان ِفرودِ سزگذشت ایران ،بر آسمان سایه گسترده بود.ماه از دلواپسی گم گشته بود. از ستارگان حق درخشیدن را گرفته بودند.

شب سکوت کرده بود تا صدای سکوتش بیشتر شنیده شود.ولی از آن سوی دریای ِ دشت خاکی آوای بوم شومی به تنهایی با سکوت شب به ستیزه می پرداخت.از درد خود یا از درد نیامده ی ما فریاد می زد؟!!هیچ که نمی داند.

پسربچه ای در تاریکی می دوید.درخشش چشمان بوم از آرزوی دشمنانش گواه می داد.پسربچه به تنگ آمده بود.دیگر مرگ یا همان زندگی معنا نداشت! صدای بوم روانش را می لرزاند.انگار می گفت که این دشت شب پایانی ندارد. یاری این واژهای بود که در ذهنش می پیچید ولی کی؟ مگر کسی هم هست که نوای نگران او را در سکوت شب بشنود؟!

صداهای خنده ی روان آزاری که می آمد به او پیغام می داد که دشمنانت با دیوان، تو را به سُخره گرفته اند.

پسربچه روی زمین افتاده بود و سرش را با دستانش یاری می کرد. به پا خاست که راهی برای رهایی بیابد. ولی از هر سو تیرهای سوزناکی که روانش را می خراشید بر او همچون باران آتش می بارید. در این هنگام بود که واژه ی یاری معنا می گرفت.هر چه گام بر می داشت خنده ها بیشتر می شد.

پسربچه با توان بیشتری حرکت کرد.خنده ها به شگفت تبدیل گشت. مرد پیری دستش را گرفته بود می گفت که از سکستان آمده است تا او را از ابعادش پرواز دهد.نامش رستم بود ، خنده بر لبش –کلید گنج مروارید- پسربچه زیر سایه ی او رویی از نگرانی نمی دید.

آن جلوتر نوری آغاز به درخشیدن کرد.-آن اسر روشنایی- آری آن ذرات آذرین که یکدیگر را در سیاهی شب دنبال می کردند. ذراتی که اگر پیشان را می گرفتی به مهر می رسیدی . این مهر قلب و روان و فر زرتشت بود که با هر تپشش فضای خالی روان او را پر از نور می کرد. زرتشت از آن دور پسرک را به سمت خویش می خواند.

رستم نامش را پرسید گفت نامم دادفرخ است. از سرزمینی که اکنون نامش ایران است و بی نام. رستم بدو گفت اندیشناک مباش ره پارسیان را آموزگارم.

مردی کوتاه قد،زیبارو با بدنی تنومند وگیسوانی بلند و مواج با ریش کوتاه و تاب خورده ای به سویم می آید. مرا در آغوش کشید و بویید من روانم پر از آتر گرم آذرخشن گشته بود. آری آن پسرک من بودم .

اما آن مرد نامش کورش بود.رستم گفت اوست پدرت.حال یگر من نیز تباری داشتم. کورش گفت که او فقط پدر من نیست بلکه ایرانیان را پدر است.می گفت خودش زرتشترا ،راه.

هر چند گامی که بر می داشتیم خاک کمرنگ تر می شد. آنجا مردی زیبا ، با وقار و خوش لباسی با نیلوفری بر دست به ما لبخند می زد. نامش را از کورش شنیده بودم. او     داریه وهوش(دارنده ی نیکی ها) بود. کورش گفت که نامش سزاوارش است.اما این نام او بود که سعی می کرد هم ارز او شود.

داریوش جلو آمد. سخنرانی اش فلاسفه ی یونان را به خاک می کشاند. برایم از راز آیین مزدیسنی و راه جاودانگی می گفت. حال دیگر آیینی داشتم. آیینم هم خدایی اهورایی.

از آن سو مردی با اسپ تیزپایی خودش را به ما رساند. گفت نامش ارشک است. از تبار کورش هخامنشی. با شعر بی وزن قافیه ای از آزادی و امید می گفت. دیگر آزادی برایم مفهوم یافته بود. یافته بودم آزادگی ره پارسیان و پارسایان است.

زمین سبزتز و سبزتر می شد. آسمان رو به آبی می گرایید. آن دور مردانی تنومند با شمشیرانی چوبین و سخت با یکدیگر به پیکار می پرداختند. مردی سپید پوش با چهره ای روشن چون خور  ِ درخشنده جلو آمد و دستان کورش را بوسه زد. گفت که اردشیر است. در افکارش انقلابی در حال زاییدن. شمشیری درخشان با نشان کاویانی به دستم داد که از فریدون به ارث برده بود. آری او مرا رزم آموزگار شد. دیگر از آن پس بود که سربازان رومی مثل لاکپشت های پیر از خجالت سپر بر سر، پا به فرار می گذاشتند.

من بزرگ شده بودم. بدنم شکل گرفته بود. حال دیگر شمشیر کاویانی به دست داشتم . سوار بر اسپ مادی.

به تخت سنگی رسیدیم بسی بلند چون کاخ گذشته ی ایران وسیع ، رویش را کنده بودند فرهادها با عشق، نقش پادشه پارسی را. قیصر روم بر پای اسبش زانو زده بود. آری او شاپور پارسی بود. آه، خدایگان مغرب زمین به پای پادشاه ایران، پسر اردشیر، خادم اهورا افتاده بود. روم و قیصر افتخار مردان مغرب زمین . دیدمش که به ایران خراج می دهد و به پاهای شاپور افتاده است. رستم گفت شاپور دستور داده بود که این نقش بر دل کوه کنده شود تا هر که از آنجا گذر کرد بلکه بیدار شود.

دیگر زمین  سبز ِسبز شده بود.کاخ زیبایی روبروی ما پدیدار شد. مستحکم و با ابهت. وارد شدیم. در شاهنشین کاخ بر روی تخت کسرایی یک مرد فرزانه ای نشسته بود. فیلسوف، خدایگان شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران خسرو انوشه روان ساسانی. او بود که به من تمام دانش ها را در ایرانشهر –میعادگاه دانش بشری- آموخت.

من اکنون بیست ساله بودم.دانشم کامل شده بود. آه من چه بودم! که غافل بودم از خویش      خویشتن.

آنجا کنار سبزه ها، کنار برکه ا ی پر از نیلوفر آبی بود، زیر سایه ی سرو بلند، زنی زیبارو با گیسوانی همچون سنبل زیبا، نشسته بود. پاهای روشنش را در آب فرو کرده بود تا ناهید آن ایزد زندگی او را نگهبان باشد.

کورش گفت که  مادرم است. آذرمیدخت -دخت آذر-  او مرا در آغوش گرمش گرفت دیگر حراس در دلم جای نداشت.

از اینجا بود که فقط زرتشت همراهم بود. آن جلو آتشکده ای روشن ، گرم و دلنواز بود. حال دیگر خورشید آن تاج ایزدی ِ سرزمین مهر بر بلندای آتشگاه می درخشید. می گفتند هزاران سال است بدین سان روشن است بی آنکه هیزمی بسوزاند، آخر آتش اهورایی است و نگهبان مردمان.

من دیگر از خانواده ی ساسانی بودم. دیگر راهم پلکان خورشید. کیشم کیش زرتشت. سلاحم شمشیر کاویانی فریدون. نشانم فروهر وهومنه . دانشم به اندازه ی دریای پارس .

آری، تاریکی روزی پایان می پذیرد!!!!!!؟

در روشنایی خورشید مردی با ریشهای تاب خورده ای با لباس کورش با تاج داریوش با دو بال بلند چو سیمرغ، حلقه به دست، به سوی ابدیت پرواز می کرد. آن روان من بود. روشن چو آینه صاف، تجلی ایزدی را می نمود.

 

 

                                                                                               نبشته ی :  کورش آریانام

 

                                                           تقدیم به برادرم دادفرخ

برای آنکه زندگی زناشویی‌ خوبی داشته باشید

برای آنکه زندگی زناشویی‌تان به خوبی پیش رود، بی‌خود به‌دنبال شگردهای معجزه‌آسا نباشید.
در عوض، می‌توانید از برخی از تله‌هایی که احتمال دارد در درازمدت رشته‌های پیوند‌دهنده بین شما را سست و ضعیف کند، دوری کنید. در اینجا راهنمایی کوچکی در مورد عادات بدی که کاملا باید کنار بگذارید ارائه می‌دهیم!

1- تلویزیون
تلویزیون قاتل عشق است. در این مورد هیچ شکی نداشته باشید! شام خوردن جلوی تلویزیون را قدغن کنید. هر شب غذا خوردن جلوی تلویزیون به همراه گویندگان نمی‌گذارد حواستان به یکدیگر باشد، از آن گذشته آن‌قدر جلوی تلویزیون به تماشای فیلم مشغول بوده‌اید که وقتی به رختخواب می‌روید‌، حتی دیگر وقت ندارید با هم حرف بزنید و از حال یکدیگر باخبر شوید. تنها چاره کار این است که این دشمن را از زندگی عاشقانه بیرون بیندازید! برای آنکه در این کار زیاد سخت‌گیری نکرده باشید‌، می‌توانید موافقت کنید که در هفته‌، 4 شب تلویزیون خاموش باشد.

2- خانه‌نشینی
به خاطر تلویزیون و یا بنا به دلایلی، دیگر بیرون نمی‌روید! مگر درهای آن رستوران دنج و کوچکی که آن‌قدر عاشق‌اش بودید‌، بسته شده؟ پس آن شب‌هایی که با هم به سینما می‌رفتید و به بگومگوهای پرشور و حرارت می‌پرداختید چی شد؟ و حالا فقط ماهی یکبار آن‌هم فقط برای دیدن دوستان بیرون می‌روید و احتمالا آنها هم برای بازدید پیش شما می‌آیند. دیگر از گردش‌های دونفره و شب‌نشینی‌های رمانتیک خبری نیست! باید دوباره آن حال و هوا را به‌دست‌آورید و به اتفاق یکدیگر از خانه بیرون بزنید! حالا که به تازگی از شر تلویزیون خلاص شده‌اید، از پولی که برای مالیات آن کنار می‌گذاشتید، برای گردش و بیرون رفتن استفاده کنید!

3- ساعات اضافی
دیگر دیر از سر کار به خانه برنگردید! نه تنها برای خودتان وقت ندارید بلکه علاوه بر آن خستگی و عصبانیت‌تان را با خود به خانه می‌آورید‌ که حقیقتا جز خوشایندی برای همسرتان نیست! تنها کافی‌است که کار، تمام زندگیتان را به‌خود مشغول کند، به سرعت تنها موضوعی می‌شود که از آن در خانه حرف می‌زنید. بس کنید! سعی کنید به حد کافی زود به خانه برگردید تا قبل از شام کمی وقت برای خودتان و یا با هم بودن داشته باشید. به شرطی در این مدت جلوی تلویزیون ولو نشوید! و خصوصا برای آنکه توجه بیشتری به یکدیگر داشته باشید، هر ازگاهی کار را از یاد ببرید.

4- رسیدگی به وضع ظاهر
فکر نکنید چون دیگر زن و شوهر هستید و چندین سال از زندگی مشترکتان می‌گذرد، باید نسبت به وضع ظاهرتان بی‌خیال شوید! دست از شلختگی و نا‌مرتب بودن بردارید، موهایتان را ژولیده و درهم رها نکنید، از ریخت‌و‌پاش‌کردن در خانه خودداری کنید و به‌خودتان برسید! همسرتان مطمئنا شما را همانگونه که هستید دوست دارد، با این‌حال چرا سعی نمی‌کنید خود را به بهترین شکل نشان دهید؟ به این ترتیب به او نشان می‌دهید که حضور او و تاثیری که بر او می‌گذارید برایتان مهم است!

5- بی‌توجهی
یکی دیگر از دشمنان بزرگ زن و شوهرها‌، بی‌توجهی است. در اینجا منظور از توجه کردن گل خریدن و یا هدیه دادن نیست بلکه تنها نگاه کردن به همسرتان است. زمانی‌که همسرتان آرایشگاه رفته و یا کت جدیدی خریده است به او توجه نشان دهید؛ به‌خصوص زمانی‌که او را شیک و زیبا می‌بینید و یا وقتی‌که او با تعریف‌های بجا و مناسبش شما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، از او تعریف کنید. زیرا تعریف و تمجید‌ها همیشه خوشایند هستند‌، اما تنها زمانی‌که درست و بجا به‌کار برده شوند.

6- حسادت مفرط
دست از پاییدن و سین‌جین کردن همسرتان بردارید زیرا زندگی مشترک براساس اعتمادی دو جانبه بنا می‌شود. شک و بدگمانی‌های بیش از حد شما‌، در نهایت او را به ستوه آورده و به سمت فرد دیگری هل می‌دهد!

7- خانواده همسر
نه، مطمئنا تمام خانواده‌های همسر آنگونه که در فیلم‌ها به‌صورت منفی نشان داده می‌شوند، نیستند. تفاهم بین همسر و خانواده شما اغلب می‌تواند گرم و صمیمانه باشد. اما نکته مهم آن است که بدانید زمانی‌که این تفاهم به حد کافی وجود دارد‌، چیزی را به همسرتان تحمیل نکنید. چنانچه احساس می‌کنید که همسرتان از رفت‌وآمد‌های آخر هفته کم‌کم خسته می‌شود به او اصرار نکنید آخر هر هفته برای ناهار با خانواده شما باشد و البته این قاعده در مورد میهمانی‌های همکاران و دوستان قدیمی نیز صدق می‌کند.

8- نبود برنامه
تشکیل خانواده به معنای گذراندن زندگی بدون در نظر‌گرفتن آینده نیست. شما باید به اتفاق هم آینده‌تان را بسازید. از برنامه‌های کوتاه‌مدت (مکانی که تعطیلات را در آنجا می‌گذرانید، خرید اتومبیل و...) گرفته تا برنامه‌های بزرگ‌تر (بچه‌دار شدن، عازم شهر دیگری شدن و...) بی‌درنگ در مورد آینده‌تان و اینکه چگونه با آن روبه‌رو می‌شوید فکر کنید. این عمل روابط شما را منسجم‌تر و شور و شوق پیش‌روی در زندگی را در شما شعله ور می‌کند!

9- سکوت
مطئنا عدم‌گفت‌وگو برای زندگی زناشویی مضر است. این امر بنا به دلایل مختلف اغلب ناشی از کمبود وقت و یا بی‌توجهی زن و مرد نسبت به یکدیگر است که در بالا از آنها نام برده‌ایم. با این‌حال، معمولا گفت‌وگو میان زن و مرد صورت می‌گیرد، اما هیچ‌یک از طرفین به حرف‌های یکدیگر گوش نمی‌دهند... در این حالت، موضوعی را با هم مطرح کنید و سعی کنید حقیقتا حرف طرف مقابل‌تان را بفهمید. درصورت نیاز، بی‌درنگ از یک روان‌درمانگر کمک بگیر

مهمترین دلایل بحران هاى زناشویى

همو طن-این نتایج حاصل بررسی هزاران نامه و ایمیل و بررسی در سایر سایت‌ها و مقالات مختلف جهانی است که به صورت 7 مشکل عمده زندگی زناشویی در سال 2008 مطرح‌ می‌شود.
مایه تاسف است که این هفت مشکل عمده سال گذشته نیز باعث بروز بسیاری اختلافات زناشویی بوده است.

1.مسائل مالى :
بحران مالى و عدم تامین معاش و نیاز‌هاى روحی و جسمى دلیل بسیارى از بحران‌هاى خانوادگى در دنیاست.

2.انحرافات جنسى:
تماشاى فیلم‌هاى مستهجن و عکس‌هاى مبتذل نگرش نسبت به رابطه جنسى را از آن حالت روحى خارج وبه امرى صرفا غریزى بدل مى کند و به مرور زمان عشق که دست مایه روحى این امر خدادادى است از بین مى رود و آن هنگام است مشکلات شروع مى شود.

3.عدم رضایت از روابط جنسی:
اگر چه بسیاری از مردم معتقدند که رابطه جنسى در یک ازدواج خیلی نمی تواند مشکل ساز باشد ولی تحقیقات در دادگاه‌هاى خانواده و نامه‌هاو ایمیل‌ها نشان داده که عدم رضایت از رابطه جنسی به مثابه یک غده چرکین روزى سر باز مى کند و مشکل ساز مى شود.

4.خیانت:
وقتى شریکی خیانت میکند پنهان کاری‌ها شروع‌ می‌شود و این آغاز بحران است . تمام تقصیر را به گردن فرد خیانت کار انداختن هم از این بحران نمی کاهد.

5.کار‌های روزمره :
ما این را بارها گفته ایم باز هم‌ می‌گوییم خانم‌هاى عزیز از همسرتان نخواهید که پا به پاى شما در امور روزمره خانه همراه باشد. بیاد داشته باشید بعضی از امور صرفا زنانه است و برای آنها اهمیتى ندارد .البته نه همه زوج ها ؛ برای آندسته که بخاطر این قضیه دچار بحران شده اند.

6.جاسوسى کردن :
زمانى که شریکی نگران مخفى کاری‌های طرف مقابلش شود و شروع به تجسس در امور او کند ، این آغاز یک بحران عظیم در آن خانواده خواهد بود. آنجاست که عشق از آن رابطه رخت برمی بندد.

7.روابط با خانواده خود:
این مساله که بعد از ازدواج تا چه حد با خانواده خود ارتباط داشته باشیم و چه مرز بندی‌هاى باید رعایت شود در تمام دنیا برای زرجین مساله ساز است. در کنار این 7 مساله که در این جا به عنوان مسائل اصلى قرار دارد مسائلى چون اعتیاد و انتخاب اشتباه و مشکلات شخصیتی در تمام دنیا شالوده خانواده‌ها را از هم‌ می‌پاشد.