در شب کوچک من,افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها, همچون انبوه عزاداران
لحظه باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن, هیچ.
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان, در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم ازهستی
به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد....
سلام دوست عزیز
از نوشته های زیبایت ممنون . حیف است که این مطالب به درد بخور یا خواننده نداشته باشد یا خواننده ها نظر نداده یاشند ولی در هر دو حالت بازهم حیف که نظر ندادن .
امیدوارم همچنان امیدوارانه ادامه دهی . من در بندرعباس زندگی می کنم و یک پیشنهاد برات دارم می تونی به وبلاگ زیر سر بزنی و از سیاورشن بخواهی که به وبلاگت سر بزنه و اگه مناسب دید بهت لینک بده چون این وبلاگ یکی از پربیننده ترین و فعالت ترین وبلاگهای بندره .
این پیشنهاد را برای این دادم که حیفم می یاد این مطالب را کسی نخونه یا در موردشون نظر نده .
با سلامتی موفق باشی.
siavarshan.blogsky.com